کتاب دریچه
مختصری در مورد این کتاب:
دیر زمانی است، سکوت مرهم زخم های بی امانم شده است. کاش می شد دریچه ای پیدا کرد و سر به بیرون کشید، شاید اندک نسیمی از لابلای موهای پریشانم بگذرد و مرا دوباره بوجد آورد، چه زیباست تبسم باد روی گونه هایم، آری اینها و بیشتر از اینها را در خیال خویش می دیدم.
ناگهان نگهبان دریچه روی در را گشود و با آن لحن ناخوشایند همیشگی اش مرا به بدترین شکل ممکن صدا کرد، آهای گری بیا غذای شاهانت رو بردار، او همیشه به کنایه مرا صدا می زد، نمی دانم چرا با من اینگونه حرف می زد، شاید بخاطر نوع برخورد افسران مافوق اش بود، شاید هم بخاطر اینکه مدت زیادی درگیر زندانیان جورباجور بوده، به هر حال آمدم طبق روال ظرف سوپ را به همراه تکه نان برداشتم و در گوشه ای از زندان کوته قامت نشستم و شروع به خوردنش کردم.
درصد پیشرفت کار این کتاب:
اطلاعات فعلی این کتاب:
کتاب در دست صفحه آرایی می باشد.